شنتياشنتيا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

شنتیا پسر ناز

تعطیلات و شنتیا

سلام من با ننه جون و خاله خانم اینا رفتیم مسافرت دیدن فک و فامیل . جای همه خیلی خالی حسابی خوش گذشت . مخصوصاً با ÷سر خاله کاوه که از من کوچولوتره همش موهاشو میکشیدم آخه اون از من کوچیکتره و موهاش از من بلندتره . شکوفا هم بود دختر عمم حسابی خوش گذشت .شما هم حتماً مسافرت برید. خدافظ
20 خرداد 1390

آغاز نشستن

سلام به همه  چند روز مونده به اینکه ٧ ماه از زمینی بودنم بگذره ، نشستن رو براي اولين بار تجربه كردم . چه حسي ، مثل آدم بزرگا ، البته هنوز مونده تا بتونم كامل تعادلمو حفظ كنم .ننه جونم دور تا دورمو بالش ميزاره كه يهو نيفتم . آقا و ننه جونم از اين كه من ميشينم خيلي لذت ميبرن و همش منو تشويق مي كنن ، منم ازشون ممنونم كه اينقدر منو دوست دارن
18 خرداد 1390

مترو سواری

سلام امروز اولین باری بود که تو این شش ماهی که از تو دنیا بودنم میگذره با ننه جون و عمه جونم سوار مترو شدم خیلی با مزه بود از خنکی داشتم یخ میزدم آخه هوا ی بیرون خیلی گرمه داشتیم میرفتیم پیش مامان بزرگ مهمونی .مترو چقدر شلوغه ننم میگه به خاطر نمایشگاهه کتابه آخه اینروزا نمایشگاه کتاب داره برگزار میشه و خیلی از آدما میرن کتاب میخرن و بعدش اونو نمی خونن. شاد باشید.  
9 خرداد 1390
1